قوله، تعالی: «و لنبْلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرین (۱۵۵/البقره).»


و قوله، علیه السلام: «بطن جائع أحب إلی الله منْ سبعین عابدا غافلا.»


بدان که گرسنگی را شرفی بزرگ است و به نزدیک امم و ملل ستوده است؛ از آن چه از روی ظاهر گرسنه را خاطر تیزتر بود و قریح مهذب تر و تن درست تر آن را که شرهی بیشتر نباشد که خود را بر ریاضت مهیا گردانیده باشد: «لأن الجوع للنفس خضوع و للْقلْب خشوع.» جایع را تن خاضع بود و دل خاشع؛ از آن چه قوت نفسانی بدان ناچیز گردد.


و قال رسول الله، صلی الله علیه و سلم: «أجیعوا بطونکم و أظمأوا أکبادکم و أعْروا أجسادکم، لعل قلوبکم تری الله عیانا فی الدنیا.»


شکم را گرسنه دارید و جگر را تشنه و تن را برهنه دارید تا مگر خداوند تعالی را ببینید به دل.


اگر تن را از گرسنگی بلا بود، دل را بدان ضیا بود و جان را صفا بود و سر را لقا بود. و چون سر لقا یابد و جان صفا یابد و دل ضیا یابد چه زیان اگر تن بلا یابد؛ که سیرخوردگی را بس خطری نبود؛ که اگر خطری بودی ستوران را سیر نگردانیدندی؛ که سیرخوردگی کار ستوران است، و گرسنگی علاج مردان و گرسنگی عمارت باطن کند و سیرخوردگی عمارت بطون. یکی عمر اندر عمارت باطن کند که تا مرحق را مفرد شود و از علایق مجرد شود، چگونه برابر بود با آن که عمر اندر عمارت بدن کند و خدمت هوای تن کند؟ یکی را عالم از برای خوردن باید و یکی را خوردن از برای عبادت کردن. «کان المتقدمون یأکلون لیعشون و أنْتم تعیشون لتأکلون. متقدمان از برای آن خوردندی تا بزیستندی، شما از برای آن می زیید تا بخورید.» پس فرق بسیار باشد میان این و آن. «الجوع طعام الصدیقین و مسلک المریدین.» بعد قضاء الله و قدره، بیرون افتادن آدم علیه السلام از بهشت و دور گشتن وی از جوار حق از برای لقمه ای بود.


و به حقیقت آن که اندر جوع مضطر بود جایع نبود؛ از آن چه طالب اکل به اکل بود. پس آن که ورا درجۀ جوع بود تارک اکل بود نه از اکل ممنوع بود و آن که اندر حال وجود اکل به ترک آن بگوید و بار و رنج آن بکشد، وی جایع باشد و قید شیطان وی به جز گرسنگی نباشد و حبس هوای نفس جز به گرسنگی نباشد.


کتانی گوید، رحمة الله علیه: «منْ حکْم المرید أنْ یکون فیه ثلاثة أشیاء: نومه غلبة و کلامه ضرورة و أکْله فاقة.»


شرط مرید آن بود که اندر وی سه چیز موجود باشد: یکی خواب وی به جز غلبه نباشد و سخنش به جز ضرورت نبود و خوردنش به جز فاقه نه.


و به نزدیک بعضی فاقه دو شبانروز بود و به نزدیک بعضی سه شبانروز و به نزدیک بعضی یک هفته و به نزدیک بعضی چهل روز؛ از آن چه محققان بر آن اند که جوع صادق هر چهل روز یک بار بود، و این جانداری بود. و در میان آن چه پدیدار آید آن شره و غرور نفس و طبع باشد. بدان عافاک الله و الحمدلله رب العالمین. که عروق اهل معرفت جمله برهان اسرار خداوندی است، و دل های ایشان موضع نظر متعالی. و ازدل ها اندر صدور ایشان درها گشاده است و عقل و هوی بر درگاه آن نشسته. روح مر عقل را مدد می کند و نفس مر هوی را. و هر چند طبایع به اغذیه غذا بیش یابد، نفس قوی تر می شود وهوی تربیت بیشتر می یابد، غلوات وی اندر اعضا پراکنده تر باشد و اندر هر عرقی از انتشاروی حجابی دیگرگونه پدیدار آید و چون طالب، اغذیه از وی بازگیرد، هوی ضعیف تر می شود و عقل قوی تر و قوت نفس از عروق گسسته تر می شود و اسرار و براهین ظاهرتر می گردد چون نفس از حرکات خود فروماند و هوی ازوجود خود فانی گردد ارادت باطل اندر اظهار حق محو شود. آنگاه کل مراد مرید حاصل گردد.


و از ابوالعباس قصاب می آید رحمة الله علیه که گفت: «طاعت و معصیت من در دو گرده بسته است: چون بخورم مایۀ همه معاصی اندر خود بیابم، و چون دست از آن بدارم اصل همه طاعت از خود بیابم.»


اما گرسنگی را ثمره مشاهدت بود که مجاهدت قاید آن است. پس سیری با مشاهدت بهتر از گرسنگی با مجاهدت؛ از آن چه مشاهدت معرکه گاه مردان است و مجاهدت ملاعب صبیان، «فالشبع بشاهد الحق خیر من الجوع بشاهد الجد.»


و اندر معنی این لفظ سخن بسیار اید، اما تخفیف را اختصار کردم و الله اعلم.